محمدرضا تاجیك یك- آیا اساسا در این شرایطی كه نزد بسیاری از انسانهای در رنجِ این مرز و بوم، زندگی از زندگی تهی شده، زیستن در بودن محو شده و بودن نیز حوصله بودن و ماندن را از دست داده، امكان تحقق زندگی خوب درون زندگی بد وجود دارد؟ آیا در پرتو آموزههای جودیت باتلر، میتوان میل و اراده معطوف به «زندگی خوب درون زندگی بد» را به مثابه نوعی مقاومت یا كنش سیاسی- اخلاقی فهم و تجربه كرد؟ آیا میتوان از آدمیانی كه زندگی بر آنها تنگ گرفته و روح و روان و احساس و جسمشان را سخت آزرده و هر لحظه زیست و زیستنِ آنان را به خود مشغول كرده است، انتظار تلاش و مبارزه برای قابل زیستن كردنِ زندگی را داشت؟ دانا هاراوی از ما میخواهد به نسبیتهای در همپیچیدهای فكر كنیم كه زندگی جسمانی را شكل میدهند و میافزاید ما دیگر نیازی به اشكال ایدهئال از بشر نداریم، در عوض، ما باید به مجموعه روابط پیچیدهای بپردازیم كه بدون آنها وجود نخواهیم داشت: به «زیست- در- لحظه» یا زیست انضمامی انسانها. در پرتو این گفته هاراوی میخواهم بگویم كه امروز هر كنش و كنشگر سیاسی باید به بدن و زیستِ دیگری (دیگران) گشوده باشد و میخواهم بگویم، كنشگران سیاسی امروز ما باید بیرون از خود حضور یابند، در محیط پیرامونشان كاوش و جهتیابی كنند، به واسطه دیگران امتداد یابند و حتی گاهی از دیدن رنجی كه دیگران میكشند، از خود بیخود شوند. آنان باید پرسش از «بودن» و زیستن» و «زندهبودن» و «زندگیكردن» دیگران و اینكه چگونه و چطور میتوانند زندگی خوبی داشته باشند را به امری سیاسی تبدیل كنند. آنان باید سیاست و كنشورزی سیاسی خود را بر ابدان انسانها و زندگی انضمامی و در لحظه آنان متمركز كنند و از حق و حقوق زندگی آنان سخن بگویند و از رهگذر همین تمركز و توجه به امور به ظاهر پیش پا افتاده و در گذر، با مساله سیاسی گستردهترِ عدالت و بیعدالتی درگیر شوند. آنان باید از توزیع نابرابر آسیبها و آسیبپذیریها و رنجها و سختیها سخن بگویند و پیرامون این «نابرابری» كنش و كنشگر جمعیای برای تمهید و تدبیر شرایط زیستن (نه بودن) دیگران سامان دهند. به بیان دیگر، در این ناوضعیتی كه زیستپذیری به شكل نابرابر و ناعادلانه توزیع شده است، آنان باید كنشورزی سیاسی خود را معطوف به زیستپذیری برابر و جایگزینی «زیستنِ انسانی» به جای «بودنِ حیوانی» كنند. آنان باید بدانند زندگیای كه زیست میكنند، پیشاپیش با شبكههای گستردهتری از زندگی دیگران در ارتباط است و اگر با چنین شبكههایی پیوند نداشته باشند، عملا نمیتوانند زندگی كنند یا به زندگی سیاسی خود معنا دهند. زندگی آنان به زندگیهایی وابسته است كه مال آنان نیست، پس زیست آنان، بقای آنان، معنای وجودی آنان، كنشورزی آنان، به این معنای گستردهتر زندگی وابسته است كه شامل زندگی ارگانیك، شرایط قابل زیستن و شبكههای اجتماعی و انسانیای میشود كه وابستگی متقابل آدمیان را تایید و پشتیبانی میكنند. تمام اینها، به آنان شكل میدهد، یعنی آنان همواره باید بخشی از حیات مشخصا انسانی و اجتماعی و اقتصادی و احساس و روانی خود را واگذار كنند تا بتوانند زندگی كنند، تا اصلا انسان باقی بمانند، تا كنشگر باقی بمانند. همانطوركه هگل میگوید، «من» كه خود را ـ زندگی خود را ـ به جا آورد و بازشناسد، همواره آن را در مقام زندگی دیگری تشخیص میدهد.... پس هرچند خودم هستم كه بازشناسی خویشتن را به اجرا درمیآورم، اما در حین فرآیندی كه من ایجاد میكنم، مجموعهای از هنجارهای اجتماعی بسط مییابند كه منشأ جز به جز آنها درون من نیست، حتی بهرغم اینكه بدون آنها نمیتوانم به خودم فكر كنم. اگر بناست زندگی خوبی را هدایت كنم، این زندگی در كنار دیگران زیسته خواهد شد، زیستنی كه بدون دیگران اصلا زندگی نیست. من هرگز این «من» كه هستم را از دست نمیدهم؛ هر آنچه من هستم توسط پیوندم با دیگران تغییر خواهد كرد، زیرا وابستگی من به دیگری و ظرفیت من برای وابستگی برای زندگی و فراتر از آن زندگی نیك ضروری هستند. دو- زندگی بسیاری از «دیگرانِ ایرانی» امروز، با بهرهای آزادانه از آدرنو، «چنان كجومعوج و ازشكلافتاده شده كه هیچكس نمیتواند زندگی خوبی درون آن داشته باشد یا سرنوشتش را به عنوان انسان محقق كند. در شرایط كنونی، حتی سادهترین درخواست برای زیستن و زندهبودن، لاجرم بسیاری را به وضعیت اعتراض و خشم و خشونت هدایت میكند. بیتدبیریها و نابرابریها و بیعدالتیها و ناجوردیدنها و كژكاركردهایی كه دیروز انبوه، انبوه كشت شدهاند، امروز خرمن، خرمن (به شكل زندگی بد و خشم اعتراض) درو میشوند. امروز این زندگی بد، نه تنها ترجمان غم نان كه غم آب، برق، خاك، بیماری و مرگهای گلهای، نشست زمین، تخریب زیستمحیطی، ناهشیاری و ناكارآمدی تدبیرگران منزل جامعه و جهانی ناهمخوان و ناهمساز نیز هست. پنداری از منجنیق آسمان و زمین بلا میبارد و عرصه را برای زندگی مردمان هر روز تنگ و تنگتر و سخت و سختتر و بد و بدتر میكند. در این شرایط، كنشگران سیاسی و اجتماعی باید با شورش علیه درونِ همدست با وضع موجودِ خود و خروج از فضای سوبژكتیو و خانه خیال و عدمی كه در آن گرفتارند و لاجرم نیستها را هست و هستها را نیست میبینند، نه تنها در نقشِ نقاشان این «زندگی بد» كه در نقشِ تصویرگران و عاملان ایجاد زندگی خوب درون زندگی بد، ظاهر شوند. آنان باید خود را مهیای ورود فعالانه به عرصه كنشی كنند كه با توده بدنها، رنجها، بودنها و زیستنهای دیگران رابطهای تنگاتنگ دارد و در جستوجوی مدام برای شیوههای كنشگری سیاسیای باشند كه فراتر از امتناع از یك شیوه زندگی، فراتر از نقد منزه و بهداشتی و فراتر از توصیههای اخلاقی و همدردیهای زبانی هستند و قادرند خواسته مردمانِ در رنج برای زندگی قابل زیستن، یا زندگی خوب پیش از مرگ را به نمایش و اجرا درآورند. این گفتهها را گفتم تا بگویم بسیاری از مردم جامعه امروز ما، نه تنها از «حیات مدنی» (در بیان آگامبن) كه از «حیات برهنه» (باز در بیان آگامبن) محرومند، بلكه باد و مه و خورشید و فلك نیز، همه در قاب بیتدبیری تدبیرگران، در كار ساختن و پرداختن «زندگی بد» برای آنان شدهاند. در این شرایط، تنها آن جریان كه در رنجی كه «آن دیگران» میكشند، شریك است و لحظه به لحظه زندگی غیرقابل زیستن آنان را درك و تجربه میكندو بر این اراده است تا «نگوید، عمل كند»، میتواند دوای محنتها و سختیهای آنان باشد. بیایید در این روزهای برفِ بدون بنفشه، فارغ از هرگونه گرایش و تمایل سیاسی و جناحی، از بیتدبیریها در گذشته و حال چنان نقادانه و واقعبینانه سخن بگوییم كه امكان تكرارشان در آینده نباشد و آینده در راه را چنان تدبیر كنیم كه امكان استمرار زندگی بد نباشد.
نظرات